خـرم آن روز کـز این منـزل ویران بروم

راحت جان طلبم واز پی جانان بروم

گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من ببوی خوش آن زلف پریشان بروم

دلم از وحشت زندان سکنـدر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمـان بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت

به هـواداری آن سـرو خرامـان بروم

در ره او چو قلم گربه سرم بایدرفت

با دل زخم کش و دیده گـریان بروم

نذر کردم گر از این غم بدرآیم روزی

تا در میکده شادان و غزلخوان بروم

به هواداری او ذره صفت رقص کنان

تابسر منزل خورشیددرخشان بروم

ور چـــو حافظ نبــــرم ره ز بیـــابان

بیرون همره کوکبه آصف دوران بروم

 لسان الغیب