گفتم کمیـــن غلامت
گفتــا کیی تو با ما گفتم کمیـــن غلامت
گفتــا مگر تو مستی گفتم بلـــی زجامت
گفتا چه پیشه داری گفتم که عشق بازی
گفتا که حالتت چیست گفتم غم و ملامت
گفتا چه چیست حالت گفتم حال شــاکر
گفتـــــا کجـــا فتادی گفتم میــــان دامت
گفتا زمن چه خواهی گفتم که درد بیحـد
گفتــــا که درد تا کــی گفتم که تا قیامت
گفتا چی می پرستی گفتم جمال رویت
گفتا چه داری بامن گفتم بسی نـدامت
گفتا چرا گــــدازی گفتم ز بیم هجــــرت
گفتاکه باکه سازی گفتم به یک سلامت
گفتا که کیست محیی گفتم همانکه دانی
گفتا نشان چه داری گفتم که صدعلامت
پیر گیلانی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۸۷ ساعت 14:44 توسط شوریده دل
|
بنام الله