دل از کفم بــرون شدآن شوخ بيـــوفا را

 جان تيرغمزه اوست از دست برده ما را

در کــوچه محبت از نقد جان گذشتــيم

آخــر تلطفتی کن احــوال اين گــــدا را

در محبس مغانـــم ساقی بيار جامـی

با يــاد روی جانان مطــرب بگو نــوا را

اسرار عاشـــقان را از زاهدان مجـوئيد

از آشنــــا بپرسيد احوال آشنــــا را

آئـينه جمالت مطلب نمـای جــان است

بنمای تا که چشمم بينـد در او خــدا را

در کيش خوبرويان رسم است بيوفايي

مأمـول کي توان کرد از خوبرو  وفـا را

 خالص بعشق خوبان بايد بلا کشـيدن

نشنيده ونديده کس عشق بـی بلا را

شیخ عبدالرحمن طالبانی(پیر خالص)